هليا اقدمهليا اقدم، تا این لحظه: 17 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

هلیا

اولين دلنوشته بابا براي والاترين موهبت خدايي

 عزيز دلم فرشته پاك وما حصل يك عشق اسماني،خداوند وقتي ميخواست تو را به اين دنيا بدرقه كند بهت چيزهايي گفت:گفت جايي كه ميري ادمهايي هم داره كه ميشكننت ،نكنه غصه بخوري من همه جا باهاتم تو تنها نيستي.تو كوله بارت عشق ميذارم كه گذشت كني از دورويي و نا مراديهاويك قلب ميذارم كه محبت رو جا بدي و اشك ميذارم كه همراهيت كنه و مرگ را ميذارم كه بدوني بالاخره برميگردي پيش خودم.پس دخترم در اينده اي نه چندان دور سعي به اين داشته باش كه همچون مادرت پاكي و وفاداري ونظم وانظباط را پيشه كني ودلسوزي و صداقت و راستگويي وعشق به اطرافيان نشان وجودت باشد كه خدايمان از افريدنت خشنود باشد.  
17 تير 1390

ایا میدانید؟

ایا میدانید که گاهی که به هم میرسیم یا روز تولدمیگوییم 120 سال زنده باشی یعنی چه؟و ازکجا امده یا چرا نمیگوییم 150سال یا 100 سال... در ایران قدیم سال کبیسه را به این صورت محاسبه میکردند که به جای اینکه هر 4سال یک روز اضافه کنند وانرا سال کبیسه بنامند(حتما هم میدانید که تقویم خطی که به نام تقویم جلالی نامیده میشود حاصل زحمات خیام و سایر دانشمندان قرن پنجم هجری است.) هر 120 سال یک ماه را جشن میگرفتندو در کل ایران جشن بر پا بود.برای اینکه بعضیها ممکن بود یک بار این جشن را ببینند و(بعضی ها هم این جشن را نمیدیدند)به همین دلیل دید ن این جشن را به عنوان بزرگترین ارزو برای یکدیگر خواستار بودند وهر کس برای طرف مقابل ارزو میکرد تا انقدر زنده ب...
5 تير 1390

ساغر جون خدا رحمتت کنه.

امروز روز خاکسپاری ساغر که هم یکی از دوستان بچه ها بود هم یه جورایی فامیل محسوب میشد بود که بعد از 5 سال بیماری خداوند بهش نظر کرد و رخت عافیت پوشیدورفت پیش خدا.از همه دوستان و عزیزان طلب دعا برای صبور شدن دل مادرش دارم.دعا میکنم هیچ مادری داغ فرزندش رو نبینه.امین
5 تير 1390

دوباره سفر از تهران تا عباس اباد

چهار شنبه اول تیر ماه ساعت 4 بعداز ظهر بود که راه افتادیم البته اینبار دایی حبیب لیدر تور شد.تعجب نکنید دوستان عزیز ما هر بار که مسافرت میریم کمتر از 12 نفر نمیشیم ماشاالله همه هم با هم جور هستیم وخدا رو شکر هیچ وقت هیچ مشکلی هم الحمدالله تا به حال پیش نیومده این بار هم 17 بودیم.پس فکر نکنم که گفتم تور بیراه گفته باشم.خلاصه دایی حبیب به تمامی کسانی که همیشه همراه هستند زنگ زد و همه اعلام کردند که میان به جز دایی صادق که به خاطر یه سری مسایل گفت که نمیاد.ما و خالم وروژین وننی به قول خودت که به مامان بزرگت میگی ننی تو ماشین ما وبقیه هم با ماشینهای خودشون راه افتادیم از کرج.جای همه دوستان خالی شام تو جاده خوردیم ورفتیم متل الماس ویلا گرفتیم رو...
4 تير 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هلیا می باشد